چشمان کاملا بسته و امر واقع لکانی
نویسنده: اسلاوی ژیژک
(اقتباس از"وحشت از اشکهای واقعی: کریستف کشلوفسکی میان نظریه و مابعد نظریه"، نوشته اسلاوی ژیژک، لندن، 2001، صفحات 173-175)
ترجمه: مهدی چمی کارپور
در تابستان سال 2000 یک پوستر تبلیغاتی تحریک کننده در همه شهرهای بزرگ آلمان به نمایش درآمد، این پوستر، دختر نوجوانی را در اواخر دهه دوم زندگی، در حالتی نشسته، درحالی که یک کنترل از راه دور تلویزیون را در دست راست خود نگه داشته بود؛ با نگاه خیره (gaze) توام با تسلیم و در عین حال تحریک کننده به تماشاگران زل زده بود؛ و دامنش به طور کامل ران های نسبتا پهن شده اش را نمی پوشاند، به طوری که میشد به وضوح تکه تاریک میان آنها را مشاهده کرد، به تصویر می کشید. این عکس بزرگ با این کلمات همراه بود: "Kauf mich" ("مرا بخر!"). خب، این پوستر چه چیزی را تبلیغ می کرد؟ در نگاهی نزدیک تر واضح بود که این پوستر هیچ ربطی به جنسیت (sexuality) ندارد: این پوستر قرار بود افراد جوان را وسوسه کند که وارد بورس شوند و سهام بخرند. پیشنهاد مضاعفی که تاثیر این پوستر بر پایه آن قرار داشت، این بود که برداشت اولیه ای که ما تماشاگران با توجه به آن قرار بود که خود آن دختر جوان را بخریم (ظاهرا برای اهداف جنسی) با این پیام "درست" که: "آن دختر همانی است که دارد عمل خریدن را انجام می دهد و نه آنی که برای فروش گذاشته شده است"، از بین می رفت. البته کارآمدی پوستر بر پایه همین سوءبرداشت جنسی اولیه قرار داشت؛ سوءبرداشتی که اگرچه در ادامه مرتفع میشد، (اما) حتی زمانی که شخص معنای "درست"را تشخیص داده بود، همچنان به ولوله خود ادامه می داد. این است (مسئله) جنسیت در روانتحلیلگری: نه نقطه عطف نهایی، بلکه انحراف یک سوءبرداشت اولیه که به ولوله خود ادامه می دهد، حتی بعد از آنکه ما به معنای غیرجنسی "درست"دست می یابیم.
یکی از پیش داوری های ضد-ضدفمینیستی بر علیه لکان، متمرکز بر این ادعای منتسب به اوست که ازآنجایی که قانون و اشتیاق دو وجه یک چیز واحد هستند، به طوری که قانون نمادین به عوض بازداری اشتیاق، برسازنده آن است، تنها یک مرد –که تماما در درون قانون نمادین قرار گرفته است –می تواند به طور کامل اشتیاق بورزد، در حالی که یک زن محکوم به "اشتیاق برای اشتیاق ورزیدن"هیستریکال است. چنین قرائتی نکته اصلی لکان را از قلم می اندازد: اشتیاق، از بنیان، یک "اشتیاق برای اشتیاق ورزیدن"بازتابی است. اگرچه، آنچه آدمی وسوسه میشود انجام دهد این است که این تز را با فانتزی مرتبط متضاد تقریبا متقارنش تکمیل نماید: تنها یک زن می تواند به طور کامل تخیل کند، درحالی که یک مرد محکوم به "تخیل پیرامون تخیل"نهایتا پوچ است. به خاطر بیاورید چشمان کاملا بسته (1999) استنلی کوبریک را: تنها فانتزی نیکول کیدمن است که به طور درستی یک فانتزی است، درحالی که فانتزی تام کروز یک تقلید بازتابی است، یک تلاش ناامیدانه برای خلق مجدد/دست یابی مصنوعی به فانتزی، یک تخیل کردنی که توسط مواجهه تروماتیک با فانتزی دیگری بزرگ به راه افتاده است، یک تلاش ناامیدانه برای پاسخ دادن به معمای فانتزی دیگری بزرگ: آن صحنه/مواجهه تخیل شده چه بوده است که اینچنین عمیق بر او (کیدمن) اثر کرده است؟ آنچه کروز در شب پرماجرایش انجام می دهد این است که رهسپار یک نوع گردش window-shopping (نگاه کردن اجناس بدون قصد خرید آنها) برای فانتزی می شود: هر موقعیتی که او خود را در آن می یابد می تواند به عنوان یک فانتزی تحقق یافته قرائت شود –ابتدا این فانتزی که ابژه علاقه عاشقانه و شهوانی دختر یکی از بیمارانش است؛ سپس فانتزی مواجهه با یک روسپی که حتی پولی از او نمی خواهد؛ سپس مواجهه با آن صرب (؟) غریب و مرموز، مالک مغازه اجاره ماسک که همچنین، جاکشی برای دختر نوجوانش است؛ سرانجام، مجلس بزرگ عیش در ویلای حومه شهر. این خود توجیهی است برای فضای به گونه غریبی خاموش و غمزده، تندیس وار وحتی ناتوان صحنه مجلس عیشی که در آن، ماجراجویی او (کروز) به اوج خود می رسد. چه بسیار پیش می آید که منتقدی این نکته را از قلم می اندازد که نمایش به گونه ای مضحک ضدعفونی شده و ازمدافتاده مجلس عیش در فیلم دارد به سود فیلم کار می کند، دارد به عجز "ظرفیت تخیل" قهرمان اشاره می کند. این همچنین توجیهی است برای کارآمدی آن شات از نیکول کیدمن، در حالی که خوابیده است و ماسک روی بالش شوهرش و در سمت او (کیدمن) قرار دارد: در این نسخه از "مرگ و دوشیزه"، او (کیدمن) درحالی که با ماسک او (کروز)، که نمادی از همزاد خیالی او (کروز) است، جفت می شود، به گونه ای موثر "رویاهای او (کروز) را می دزدد". و این مسئله در نهایت، نتیجه گیری آشکارا عوامانه فیلم را نیز کاملا توجیه می کند، آنجا که بعد از اعتراف کروز نزد کیدمن در مورد ماجراجویی شبانه اش، یعنی بعد از آنکه آنها هر دو با فزونی تخیلاتشان روبرو شدند، کیدمن –بمجرد مشخص ساختن اینکه اکنون آنها کاملا بیدار شده اند، به روز بازگشته اند، و اینکه، اگر نه برای همیشه، حداقل برای یک مدت زمان زیاد، آنجا خواهند ماند، و تخیل را به حال تعلیق درخواهند آورد –به او (کروز) می گوید که آنها باید یک کاری را در اسرع وقت انجام دهند. کروز می پرسد "چی؟"و پاسخ کیدمن این است: "سکس کردن". پایان فیلم، تیتراژ پایانی.
ماهیت passage a l’acte (گذر به عمل) به عنوان خروجی غلط، به عنوان راهی برای اجتناب از مواجه شدن با وحشت جهان اسفل خیالین، هرگز به گونه ای بسیار سریع و ناگهانی در فیلم تصویر نشد: فیلم به عوض آنکه برای آنها ارضاهای بدنی در متن زندگی واقعی فراهم آورد، که خود، تخیل کردن زیادی همه تهی را به کناری می راند، گذر به عمل را بیشتر به عنوان یک چاره موقت نشان می دهد، به عنوان یک ابزار پیشگیرانه مایوسانه که هدفش به تعلیق درآوردن جهان اسفل خیالین فانتزی هاست. انگار که پیام او (کیدمن) این است: بیا در اسرع وقت سکس کنیم برای اینکه تخیل های در حال غلیان را خفه کنیم، قبل از آنکه آنها دوباره ما را از پا درآورند. کنایه لکان در مورد بیدارشدن به درون واقعیت به عنوان یک فرار از امر واقعی که در رویا ظاهر شده است، بیش از هر چیز دیگر شایسته خود عمل جنسی است: ما پیرامون سکس کردن خواب نمی بینیم زمانی که ناتوان از انجام آن هستیم –بلکه سکس می کنیم برای آنکه فرار کنیم از، و خفه کنیم فزونی رویایی را که در غیر اینصورت ما را از پا درخواهدآورد.
{jcomments on}