• 1
  • 2
  • 3
  • 4

عشق: مصاحبه با ژاک آلن میلر

ترجمه: مهدی چمی کارپور

ما عاشق کسی می شویم که به این پرسش ما پاسخ بدهد: "من کیستم؟"

 

 

هانا وار: آیا روانتحلیلگری چیزی پیرامون عشق به ما می آموزد؟

آلن میلر: زیاد، زیرا روانتحلیلگری تجربه ای است که انگیزه اصلی آن عشق است. روانتحلیلگری پرسش از آن عشق خودکار و بیشتر اوقات نه چندان ناهشیار است که تحلیل شونده نسبت به تحلیلگر بروز می دهد، همان چیزی که انتقال نامیده می شود. این یک عشق طرحریزی شده است ولی شامل همان چیزهایی است که عشق حقیقی. این عشق مکانیزم آن را آشکار می سازد: عشق خطاب به کسی است که تو فکر می کنی حقیقت واقعی تو را می شناسد. ولی عشق به تو اجازه می دهد فکر کنی که این حقیقت دوست داشتنی و دلپذیر است، درحالی که در حقیقت تحملش دشوار است.

هانا وار: پس عشق واقعی چیست؟

آلن میلر: واقعا عاشق کسی شدن یعنی باور به اینکه با عشق ورزیدن به او، می توانی به حقیقتی در مورد خودت دست یابی. ما عاشق کسی می شویم که پاسخ سوال ما، یا یک پاسخ برای سوال ما دارد: "من کیستم؟"

هانا وار: چرا برخی مردم می دانند چگونه عشق بورزند و برخی نه؟

آلن میلر: برخی افراد می دانند که چگونه عشق را در دیگری برانگیزند، به عبارتی عشاق سریالی، چه زن و چه مرد. آنها می دانند چه دکمه ای را فشار دهند که مورد عشق قرار گیرند. ولی آنها الزاما عشق نمی ورزند، بلکه بیشتر بازی موش و گربه با شکار خود راه می اندازند. برای عشق ورزیدن تو باید فقدان خودت را بپذیری و تصدیق کنی که تو به دیگری نیاز داری، که او را کم داری. آنهایی که فکر می کنند که به خودی خود کامل هستند یا می خواهند که باشند، نمی دانند چگونه عشق بورزند. و گاهی اوقات، این را به شکل دردناکی ثابت می کنند. آنها بازی می کنند، نخ می دهند، اما در مورد عشق نه خطرهایش را می شناسند و نه لذت هایش را.

هانا وار: "به خودی خود کامل": تنها یک مرد می تواند فکر کند که ....

آلن میلر: لکان به طرز زیبایی عادت داشت بگوید، "عشق ورزیدن یعنی دادن آنچه که نداری"؛ عشق ورزیدن یعنی اینکه تو فقدان خودت را تصدیق کنی و آن را به دیگری بدهی، آن را در دیگری قرار دهی. عشق ورزیدن، دادن آنچه که داری، چیزهای خوب و هدایا نیست، دادن چیز دیگری است که تو در اختیار نداری، چیزی که به فراسوی تو می رود. برای انجام چنین کاری تو باید فقدان خودت را تقبل کنی، "اختگی" خودت را، آنطور که فروید عادت داشت بگوید. و این اساسا زنانه است. فرد تنها از یک موضع زنانه است که می تواند واقعا عشق بورزد. عشق ورزیدن آدمی را زنانه می کند. برای همین است که در یک مرد، عشق همیشه اندکی خنده دار است. ولی اگر به خودش اجازه دهد که توسط استهزا مورد نهیب قرار گیرد، آنگاه دیگر از مردی خودش خیلی مطمئن نخواهد بود.

هانا وار: پس آیا عشق ورزیدن برای مردان دشوارتر است؟

آلن میلر: البته، حتی مردی که عاشق شده است، جلوه هایی از غرور و فوران هایی از پرخاشگری در مقابل ابژه عشق خودش دارد، زیرا این عشق او را در جایگاه عدم کمال (عدم تمامیت) و وابستگی قرار می دهد. برای همین است که مرد می تواند به زنانی اشتیاق بورزد که عاشقشان نیست، به طوری که برگردد به موضع مردانه ای که وقتی عاشق می شود به حالت تعلیق در می آید. فروید این اصل را "پستی زندگی عاشقانه" در مردان نامید: دوپارگی میان عشق و اشتیاق جنسی.

هانا وار: و در زنان؟

آلن میلر: کمتر رایج است. در موارد زیادی یک مضاعف سازی شریک مردانه وجود دارد. از یک طرف، او (شریک مردانه) مردی است که به آنها ژوئی سانس (کیف محض / لذت-درد) می دهد و کسی که آن زنان اشتیاقش را دارند، ولی او همچنین مرد عشق هم هست، کسی که زنانه شده است، و الزاما اخته. تنها آناتومی در اینجا تعیین کننده نیست: برخی زنان وجود دارند که یک موضع مردانه اتخاذ می کنند. که دارند بیشتر و بیشتر می شوند. یک مرد برای عشق، در خانه؛ و مردانی دیگر برای ژوئی سانس، که آنها را در اینترنت، خیابان یا در یک قطار ملاقات می کنند.

هانا وار: چرا "دارند بیشتر و بیشتر می شوند"؟

آلن میلر: کلیشه های اجتماعی-فرهنگی زنانگی و مردانگی در معرض تغییرات بنیادین هستند. مردان دارند تشویق می شوند به اینکه هیجاناتشان را بروز دهند، عشق بورزند و خودشان را زنانه کنند؛ در مقابل، زنان دارند متحمل یک "هل دادن به سمت مردانه سازی" به خصوص می شوند: به نام برابری قانونی و حقوقی، زنان دارند کشیده می شوند به سمت یک پیوسته تکرار کردن "من هم". در همین زمان، همجنس گراها دارند حقوقی مشابه با دگر جنس گراها، حقوقی مانند ازدواج و خویشاوندی را مطالبه می کنند. از اینرو یک عدم ثبات بزرگ در نقش ها، یک سیالی شایع در تئاتر عشق می بینیم، که در تقابل است با ثبات پیشین. عشق دارد "آبکی" می شود، آنگونه که توسط زیگمونت بومان جامعه شناس خاطر نشان شد. هر کسی دارد می رود به سمت اینکه "سبک زندگی" خودش را ابداع کند، که سبک ژوئی سانس و سبک عشق ورزیدن خودش را در برگیرد. سناریوهای سنتی به آرامی دارند منسوخ می شوند. فشار اجتماعی به همنوایی ناپدید نشده است، اما رو به افول است.

هانا وار: لکان می گفت "عشق همیشه متقابل است" . آیا این حرف هنوز هم در بافت جاری درست است؟ این چه معنایی می دهد؟

آلن میلر: این جمله بسیار و بسیار تکرار شده است بدون اینکه فهمیده شود، یا به گونه ای غلط فهمیده شده است. این جمله به این معنا نیست که اگر شما عاشق شخصی شوید او هم حتما عاشق شما می شود. این مضحک است. این جمله به این معناست که "اگر من عاشق تو باشم، این به خاطر این است که تو دوست داشتنی هستی. من کسی هستم که عشق می ورزد، ولی تو هم در این جریان دخیلی، زیرا چیزی در تو هست که باعث می شود من به تو عشق بورزم. متقابل است به خاطر اینکه یک پس و پیشی اینجا وجود دارد: عشقی که من نسبت به تو دارم اثر بازگشتی علت عشقی است که تو برای من هستی. بنابراین تو هم مشمولی. عشق من نسبت به تو صرفا مربوط به من نیست؛ مربوط به تو هم هست. عشق من چیزی را درباره تو می گوید که شاید خودت ندانی". این گفته تضمین نمی کند که عشق شخص با عشق طرف مقابل پاسخ داده خواهد شد: زمانی که آن اتفاق می افتد، همیشه چیزی از جنس اعجاز و شگفتی است، پیشاپیش قابل پیش بینی نیست.

هانا وار: ما او را تصادفی پیدا نمی کنیم. چرا آن مرد؟ چرا آن زن؟

آلن میلر: این چیزی است که فروید آن را Liebesbedingung می نامید؛ شرایط عشق؛ علت اشتیاق. آن یک ویژگی خاص - یا مجموعه ای از ویژگی ها است که یک عملکرد قاطع در شخص برای انتخاب معشوق دارد. این کاملا از علم اعصاب می گریزد، زیرا برای هر شخصی منحصر به فرد است، مربوط به تاریخچه منحصر به فرد و خصوصی اوست. ویژگی هایی که گاها بسیار ریز و جزئی هستند در اینجا نقش دارند. برای مثال، فروید در یکی از بیمارانش علت اشتیاقی را شناسایی کرد که عبارت بود از یک درخشش روی دماغ یک زن!

هانا وار: باور به عشقی که بر پایه چنین چیزهای ریز و ناچیزی پدیدار شود دشوار است!

آلن میلر: واقعیت ناهشیار از افسانه پیشی می گیرد. نمی توانید تصور کنید که چقدر چیزها در زندگی بشر، بویژه وقتی عشق مد نظر است، بر پایه چیزهای کوچک و ناچیز، بر پایه "جزئیات عجیب" پدیدار می شود. از هر چه بگذریم این درست است که در مردان است که شما علت های اشتیاق اینچنینی پیدا می کنید، علت هایی که مانند فتیش هایی هستند که حضورشان برای جرقه زدن فرآیند عشق اجتناب ناپذیر است. خصوصیات ریز و جزئی، یادگار از پدر، مادر، برادر، خواهر، شخصی در دوران کودکی، برای زنان نیز در انتخاب ابژه عشق، نقش خود را ایفا می کنند. ولی شکل زنانه عشق بیشتر اروتومانیاک است تا فتیشیستیک (یادگارخواهانه): زنان می خواهند که مورد عشق قرار گیرند، و علاقه و عشقی که به آنها ابراز می شود، یا آنها در دیگری فرض می کنند، اغلب امر لازم برای برانگیختن عشق آنها یا حداقل رضایت آنهاست. این پدیده در هسته عملکرد مردها هنگام مخ زدن زن هاست.

هانا وار: آیا شما هیچ نقشی را به فانتزی ها نسبت نمی دهید؟

آلن میلر: در زنان، فانتزی ها، چه هشیار و چه ناهشیار، بیشتر برای وضعیت ژوئی سانس تعیین کننده هستند تا انتخاب ابژه عشق. و این برای مردان برعکس است. برای مثال، ممکن است این اتفاق بیفتد که یک زن تنها زمانی بتواند به ژوئی سانس بگذارید بگوئیم ارگاسم دست یابد که خودش را هنگام مقاربت تجسم کند در حال کتک خوردن، مورد تجاوز قرار گرفتن، یا تجسم کند یک زن دیگر است، یا حتی تجسم کند که در جای دیگری است، غایب است.

هانا وار: و فانتزی مردانه؟

آلن میلر: این بیشتر در عشق در یک نگاه مشهود است. مثال کلاسیک، که لکان بدان اشاره می نمود، در رمان گوته است؛ هوس ناگهانی ورتر جوان برای شارلوت، زمانی که شارلوت را برای اولین بار می بیند، که دارد به بچه های دور و برش غذا می دهد.  در اینجا ویژگی مادرانه زن است که جرقه عشق را می زند. مثالی دیگر، برگفته از کارهای بالینی خودم، بدین شرح است: رئیسی در دهه پنجم زندگی دارد متقاضیانی را برای یک پست منشی گری می بیند؛ زن جوان بیست ساله ای وارد می شود؛ او (رئیس) بلافاصله و سر راست عشق خود را ابراز می کند. او (رئیس) شگفت زده می شود از آنچه بر او گذشت و مراجعه می کند برای تحلیل. در تحلیل، برانگیزان را کشف می کند: او در زن جوان ویژگی هایی را دید که او را یاد خودش در سن بیست سالگی انداخت، زمانی که برای اولین مصاحبه شغلی اش رفته بود. به عبارتی، او عاشق خودش شده بود. در این دو مثال، دو وجه عشق را که فروید متمایز کرده بود می بینیم: شما یا عاشق کسی می شوید که حمایت می کند، در این مثال، مادر، یا عاشق یک تصویر خودشیفته وار از خودتان.

هانا وار: شبیه این است که انگار که ما عروسک خیمه شب بازی هستیم!

آلن میلر: نه، بین یک زن و یک مرد، هیچ چیزی پیشاپیش نوشته نشده است، هیچ قطب نمایی وجود ندارد، هیچ رابطه ازپیش تعیین شده ای وجود ندارد. مواجهه آنها برنامه ریزی نشده است مانند مواجهه اسپرم و تخمک؛ هیچ ربطی به ژن های ما هم ندارد. مردان و زنان صحبت می کنند، آنها در یک دنیای گفتمان زندگی می کنند، این چیزی است که تعیین کننده است. چگونگی های عشق شدیدا نسبت به فرهنگ پیرامونی حساس اند. هر تمدنی با شیوه ای که رابطه بین دو جنس را ساختار می دهد، نشان می یابد. هم اکنون، در غرب، در جوامع ما که لیبرال، تجاری و حقوقی هستند، "چندگانه" به خوبی می رود که "یک" را خلع کند. مدل ایده آل "عشق بزرگ مادام العمر" دارد به آرامی عرصه را از دست می دهد در مواجهه با قرارهای عاشقانه سریع، عشق ورزیدن سریع، و ناوگانی از سناریوهای جایگزین، پی در پی و حتی همزمان عاشقانه.

هانا وار: و عشق در بلندمدت؟ تا ابدیت؟

آلن میلر: بالزاک می گفت، "هر هوسی که ابدی نیست زشت و مهیب است". ولی آیا پیوند می تواند یک عمر در ساحت هوس بسط یابد؟ یک مرد هر چه بیشتر خودش را تنها وقف یک زن کند، آن زن بیشتر میل می کند به اینکه معنایی مادرانه برای آن مرد پیدا کند: والاتر و غیر قابل لمس تر تا مورد عشق. و زمانی که یک زن تنها به یک مرد می چسبد، او را اخته می کند. بنابراین، راه باریک است. بهترین سرنوشت برای عشق نکاحی، دوستی است، که اساسا همان چیزی است که ارسطو گفت.

هانا وار: مسئله این است که مردان می گویند که آنها نمی فهمند که زنان چه می خواهند؛ و زنان می گویند که نمی فهمند مردان چه انتظاری از آنها دارند ....

 

آلن میلر: بله. انتقاد از راه حل ارسطویی در این حقیقت نهفته است که گفتگو از یک جنس به جنس دیگر غیرممکن است، همانگونه که لکان با یک آه و افسوس گفت. آدمیان در عشق در حقیقت محکومند به اینکه به گونه ای بی پایان ادامه دهند به یادگرفتن زبان یکدیگر، به کورمال کورمال پیش رفتن، جستجو و استخراج کلیدها - کلیدهایی که همیشه ابطال پذیرند. عشق شکنجی از سوءتفاهمات است که راه خروج از آن وجود ندارد.

{jcomments on}

جنسیت از منظر لکان

نویسنده: بروس فینک (1997؛ در کتاب سوژه لکانی)

ترجمه: مهدی چمی کارپور

 

تمایز میان دو جنس: از نظر لکان، مردان و زنان با توجه به زبان، یعنی با توجه به نظام نمادین، به گونه ­ای متفاوت تعریف می ­شوند. همانگونه که لکان نوروز و سایکوز را بدین ­نحو متمایز می ­کند که در سایکوز بخشی از بعد نمادین مورد سلب (foreclosure) واقع می ­شود و به بعد واقع باز می ­گردد، درحالی­ که این اتفاق در نوروز رخ نمی ­دهد؛ مردانگی و زنانگی نیز به عنوان دو نوع متفاوت از رابطه با نظام نمادین تعریف می ­شوند. شیوه­ های متفاوت دوپاره­ شدن توسط زبان. بنابراین فرمولهای او پیرامون sexuation، تنها مربوط به سوژه ­های سخنگو است. و به عبارتی، تنها مربوط به سوژه ­های نوروتیک است: مردان و زنان نوروتیک از لحاظ شیوه از-خود-بیگانگی ­شان (الیناسیون) به توسط/ در حصار نظام نمادین، با هم متفاوت هستند.

مردان: آنهایی که از نظرگاه روانتحلیلگری فارغ از ساختار زیست ­شناختی/ ژنتیکی ­شان مرد در نظر گرفته می ­شوند، به طور کلی با "کارکرد فلیک" مشخص می­ گردند. تا جایی که کارکرد فلیک با از-خود-بیگانگی حاصل از زبان مرتبط می ­گردد، نقطه ­نظرهای عمده لکان پیرامون مردان را می­ توان به شیوه­ های گوناگونی بیان داشت:

  • مردان به طور کامل، در حصار زبان، از-خود-بیگانه ­اند.
  • مردان تماما تحت تسلط (یا سوژه) اختگی نمادین هستند.
  • مردان کاملا بواسطه کارکرد فلیک، مشخص می­ گردند.

     علی ­رغم جایگشت ­های نامحدودی که زبان در پدیدآوردن اشتیاق، مجاز می ­دارد، مردان را می ­توان با توجه به بعد نمادین، به عنوان موجوداتی محدود و محصور در نظر گرفت. اگر این را به زبان اشتیاق ترجمه کنیم، مرز و حصار، همان پدر و تابوی محارم اوست: اشتیاق مرد هیچگاه به فراسوی آرزوی زنا با محارم نمی ­رود، که شامل شکستن مرزبندی­ های پدر نیز می­ گردد، و در نتیجه، "نقطه مرجع" نوروز را از ریشه برمی­ کند: یعنی نام پدر را، و همچنین "نه" پدر را (نام و نه، در زبان فرانسه جناس ­اند). در اینجا به وضوح درمی­ یابیم که ساختار مردانه در دیدگاه لکان، از جهاتی خاص، مترادف نوروز وسواس است.

     مرد از آن­ جهت که محصور در زبان است، محدودیتش همان است که نظم نمادین را بنا می ­کند. یعنی اولین دال (s1) "نه" پدر که منشا زنجیره دلالت است، ونیز درگیر در سرکوب اولیه: شکل ­گیری ناهشیار، و شکل­ گیری فضایی برای سوژه نوروتیک. به گونه ­ای مشابه، لذت مرد نیز محدود­شده است. مرزبندی ­های این لذت به توسط کارکرد فلیک تعیین می­ گردد. لذت­ های مرد محدود می ­شود به همان ­هایی که بازی دال، آنها را مجاز می ­دارد به چیزی که لکان آن را ژوئی ­سانس فلیک می ­نامد وبه چیزی که می ­توان آن را ژوئی ­سانس نمادین نامید. در اینجا، فکر به خودی خود مملو از ژوئی ­سانس است (رجوع کنید به سمینار XX، صفحه 66). نتیجه ­ای که بیش از همه از دل کارهای فروید بر روی تردید وسواسی متولد گشت (رجوع کنید به گزارش رتمن)، و در عبارت "خودارضایی ذهنی" انعکاس یافت. تا آنجاکه مرتبط با بدن است، ژوئی­ سانس فلیک یا نمادین شامل تنها آن­ دسته اندامی است که به توسط دال، معین گشته است. بنابراین، این اندام به نوعی امتداد انحصاری یا ابزار دال می ­گردد. به همین خاطر لکان گهگاه به ژوئی­ سانس فلیک، به عنوان "لذت اندام" اشاره می ­کرد (رجوع کنید به سمینار XVI، صفحه 324).

     تخیلات­ مردان بسته به آن جنبه از بعد واقع است که در تئوری، ابژه (a) نامیده می­ شود. ابژه (a) در اجتنابی ثابت و پایدار از بعد واقع، بعد نمادین را به حرکت در مسیرهای دورانی مشابه میراند. در اینجا برای آنانی که در طبقه مردان قرار می ­گیرند، نوعی از همزیستی میان سوژه و ابژه، میان نمادین و واقع وجود دارد. البته تا زمانی که یک فاصله مناسب میان آنها حفظ گردد. در اینجا، ابژه تنها به صورت ثانوی و جانبی مرتبط با شخص دیگر است. بنابراین، لکان ژوئی­سانس آن را ماهیتا خودارضایی ­گونه می­داند (سمینار XX، صفحه 75).

زنان: درحالی­ که مردان به عنوان انسانهای کاملا محصورشده در/بواسطه کارکرد فلیک تعریف می­ شوند، یعنی به­ کل تحت سلطه دال، زنان (یعنی آنهایی که از نظرگاه روانتحلیلگرانه و فارغ از ساختار زیست­ شناختی/ژنتیکی­ شان، زن در نظر گرفته می ­شوند) به عنوان انسانهایی نه­کاملا محصور تعریف می­ گردند. زن مانند مرد، دوپاره (یعنی بیگانه) نیست. زن همچنین سوژه نظم نمادین نیست. کارکرد فلیک اگرچه در روان زن نیز فعال است، به گونه ­ای مطلق او را محصور نمی­ سازد. با توجه به نظم نمادین، زن یک کل نیست، محدود، یا محصور نیست. درحالی ­که لذت­ های مردان بواسطه دال تعیین می ­گردد، لذت ­های زن، تنها تاحدی و نه کاملا، بواسطه دال تعیین می ­شود. درحالی ­که مردان محدود به آن ­چیزی هستند که لکان ژوئی­ سانس فلیک می ­نامد، زنان می­ توانند هم آن ژوئی­ سانس، و هم نوع دیگری از ژوئی­ سانس را تجربه کنند که لکان آن را "ژوئی­ سانس دیگری بزرگ" می ­نامد. چنین نیست که هرسوژه­ای که در طبقه زنان قرار می­ گیرد، آن را تجربه کند ولی از نظر لکان، این یک پتانسیل ساختاری است.

     این ژوئی ­سانس دیگری بزرگ چیست که آنانی که از نظرگاه روانتحلیلگری زن شناخته می ­شوند، قادر به تجربه آن هستند؟ این نکته که لکان کلمه دیگری (Other) را با O بزرگ به کار می ­برد، در اینجا اشاره به ارتباط ژوئی­ سانس دیگری بزرگ با دال دارد، البته ارتباط با S1و نه S2نه با "هر" دالی، بلکه با دال "دیگری بزرگ" یا به عبارتی با دال یگانه، دالی که از بنیاد، دیگری، باقی می ­ماند. از بنیاد، متفاوت با همه دال­ های دیگر است. درحالی­که کارکردهای S1 ("نه!" پدر) برای یک مرد، یک محدودیت برای طیف جنبش ­ها و لذت ­های او محسوب می­ گردد، S1 برای یک زن، یک معشوق انتخابی است. رابطه زن با آن به زن اجازه می ­دهد که به فراسوی مرزبندی ­های سازمان ­یافته توسط زبان گام بردارد و به فراسوی مختصر لذتی که زبان مجاز می ­دارد. نقطه پایان برای مردان، یعنی S1، مانند دری است گشوده برای زنان.

     ساختار زنانه ثابت می ­کند که کارکرد فلیک محدودیت­ های خاص خود را داراست، و اینکه دال، همه­ چیز نیست. بنابراین، ساختار زنانه پیوستگی ­های تنگاتنگی با هیستری دارد. هیستری آنگونه که در بحث "گفتمان هیستریک" تعریف می ­شود (رجوع کنید به سمینار XVII).

     اسلوب لکان در تعریف مرد و زن، ربطی به زیست ­شناسی ندارد. چراکه یک فرد به لحاظ زیست ­شناختی مرد، می ­تواند هیستریک باشد و یک فرد به لحاظ زیست ­شناختی زن، می ­تواند وسواسی باشد. به عبارت دیگر هم زنان می ­توانند ساختار مردانه داشته باشند و هم مردان می ­توانند ساختار زنانه داشته باشند. یک مرد هیستریک به طور بالقوه استعداد تجربه هم ژوئی ­سانس فلیک و هم ژوئی­ سانس دیگری را داراست و یک زن وسواسی که با ساختار مردانه مشخص می ­گردد، ژوئی­ سانس ­اش ذاتا و منحصرا نمادین است. کارهای بالینی نشان داده­ اند که بسیاری زنان ساختار مردانه دارند و بسیاری مردان نیز ساختار زنانه دارند. برای قضاوت در مورد رابطه هر شخص با دال و نوع ژوئی ­سانس ­اش باید وضعیت روانی آن شخص به دقت مورد بررسی قرار گیرد. نمی ­توان سریعا و تنها بر مبنای جنسیت زیست­ شناختی او دست به قضاوت و نتیجه ­گیری زد.

{jcomments on}

چشمان کاملا بسته و امر واقع لکانی

نویسنده: اسلاوی ژیژک

(اقتباس از"وحشت از اشکهای واقعی: کریستف کشلوفسکی میان نظریه و مابعد نظریه"، نوشته اسلاوی ژیژک، لندن، 2001، صفحات 173-175)

ترجمه: مهدی چمی کارپور

 

در تابستان سال 2000 یک پوستر تبلیغاتی تحریک کننده در همه شهرهای بزرگ آلمان به نمایش درآمد، این پوستر، دختر نوجوانی را در اواخر دهه دوم زندگی، در حالتی نشسته، درحالی که یک کنترل از راه دور تلویزیون را در دست راست خود نگه داشته بود؛ با نگاه خیره (gaze) توام با تسلیم و در عین حال تحریک کننده به تماشاگران زل زده بود؛ و دامنش به طور کامل ران های نسبتا پهن شده اش را نمی پوشاند، به طوری که میشد به وضوح تکه تاریک میان آنها را مشاهده کرد، به تصویر می کشید. این عکس بزرگ با این کلمات همراه بود: "Kauf mich" ("مرا بخر!"). خب، این پوستر چه چیزی را تبلیغ می کرد؟ در نگاهی نزدیک تر واضح بود که این پوستر هیچ ربطی به جنسیت (sexuality) ندارد: این پوستر قرار بود افراد جوان را وسوسه کند که وارد بورس شوند و سهام بخرند. پیشنهاد مضاعفی که تاثیر این پوستر بر پایه آن قرار داشت، این بود که برداشت اولیه ای که ما تماشاگران با توجه به آن قرار بود که خود آن دختر جوان را بخریم (ظاهرا برای اهداف جنسی) با این پیام "درست" که: "آن دختر همانی است که دارد عمل خریدن را انجام می دهد و نه آنی که برای فروش گذاشته شده است"، از بین می رفت. البته کارآمدی پوستر بر پایه همین سوءبرداشت جنسی اولیه قرار داشت؛ سوءبرداشتی که اگرچه در ادامه مرتفع میشد، (اما) حتی زمانی که شخص معنای "درست"را تشخیص داده بود، همچنان به ولوله خود ادامه می داد. این است (مسئله) جنسیت در روانتحلیلگری: نه نقطه عطف نهایی، بلکه انحراف یک سوءبرداشت اولیه که به ولوله خود ادامه می دهد، حتی بعد از آنکه ما به معنای غیرجنسی "درست"دست می یابیم.

یکی از پیش داوری های ضد-ضدفمینیستی بر علیه لکان، متمرکز بر این ادعای منتسب به اوست که ازآنجایی که قانون و اشتیاق دو وجه یک چیز واحد هستند، به طوری که قانون نمادین به عوض بازداری اشتیاق، برسازنده آن است، تنها یک مرد که تماما در درون قانون نمادین قرار گرفته است می تواند به طور کامل اشتیاق بورزد، در حالی که یک زن محکوم به "اشتیاق برای اشتیاق ورزیدن"هیستریکال است. چنین قرائتی نکته اصلی لکان را از قلم می اندازد: اشتیاق، از بنیان، یک "اشتیاق برای اشتیاق ورزیدن"بازتابی است. اگرچه، آنچه آدمی وسوسه میشود انجام دهد این است که این تز را با فانتزی مرتبط متضاد تقریبا متقارنش تکمیل نماید: تنها یک زن می تواند به طور کامل تخیل کند، درحالی که یک مرد محکوم به "تخیل پیرامون تخیل"نهایتا پوچ است. به خاطر بیاورید چشمان کاملا بسته (1999) استنلی کوبریک را: تنها فانتزی نیکول کیدمن است که به طور درستی یک فانتزی است، درحالی که فانتزی تام کروز یک تقلید بازتابی است، یک تلاش ناامیدانه برای خلق مجدد/دست یابی مصنوعی به فانتزی، یک تخیل کردنی که توسط مواجهه تروماتیک با فانتزی دیگری بزرگ به راه افتاده است، یک تلاش ناامیدانه برای پاسخ دادن به معمای فانتزی دیگری بزرگ: آن صحنه/مواجهه تخیل شده چه بوده است که اینچنین عمیق بر او (کیدمن) اثر کرده است؟ آنچه کروز در شب پرماجرایش انجام می دهد این است که رهسپار یک نوع گردش window-shopping (نگاه کردن اجناس بدون قصد خرید آنها) برای فانتزی می شود: هر موقعیتی که او خود را در آن می یابد می تواند به عنوان یک فانتزی تحقق یافته قرائت شود ابتدا این فانتزی که ابژه علاقه عاشقانه و شهوانی دختر یکی از بیمارانش است؛ سپس فانتزی مواجهه با یک روسپی که حتی پولی از او نمی خواهد؛ سپس مواجهه با آن صرب (؟) غریب و مرموز، مالک مغازه اجاره ماسک که همچنین، جاکشی برای دختر نوجوانش است؛ سرانجام، مجلس بزرگ عیش در ویلای حومه شهر. این خود توجیهی است برای فضای به گونه غریبی خاموش و غمزده، تندیس وار وحتی ناتوان صحنه مجلس عیشی که در آن، ماجراجویی او (کروز) به اوج خود می رسد. چه بسیار پیش می آید که منتقدی این نکته را از قلم می­ اندازد که نمایش به گونه ای مضحک ضدعفونی شده و ازمدافتاده مجلس عیش در فیلم دارد به سود فیلم کار می کند، دارد به عجز "ظرفیت تخیل" قهرمان اشاره می کند. این همچنین توجیهی است برای کارآمدی آن شات از نیکول کیدمن، در حالی که خوابیده است و ماسک روی بالش شوهرش و در سمت او (کیدمن) قرار دارد: در این نسخه از "مرگ و دوشیزه"، او (کیدمن) درحالی که با ماسک او (کروز)، که نمادی از همزاد خیالی او (کروز) است، جفت می شود، به گونه ای موثر "رویاهای او (کروز) را می دزدد". و این مسئله در نهایت، نتیجه گیری آشکارا عوامانه فیلم را نیز کاملا توجیه می کند، آنجا که بعد از اعتراف کروز نزد کیدمن در مورد ماجراجویی شبانه اش، یعنی بعد از آنکه آنها هر دو با فزونی تخیلاتشان روبرو شدند، کیدمن بمجرد مشخص ساختن اینکه اکنون آنها کاملا بیدار شده اند، به روز بازگشته اند، و اینکه، اگر نه برای همیشه، حداقل برای یک مدت زمان زیاد، آنجا خواهند ماند، و تخیل را به حال تعلیق درخواهند آورد به او (کروز) می گوید که آنها باید یک کاری را در اسرع وقت انجام دهند. کروز می پرسد "چی؟"و پاسخ کیدمن این است: "سکس کردن". پایان فیلم، تیتراژ پایانی.

ماهیت passage a l’acte (گذر به عمل) به عنوان خروجی غلط، به عنوان راهی برای اجتناب از مواجه شدن با وحشت جهان اسفل خیالین، هرگز به گونه ای بسیار سریع و ناگهانی در فیلم تصویر نشد: فیلم به عوض آنکه برای آنها ارضاهای بدنی در متن زندگی واقعی فراهم آورد، که خود، تخیل کردن زیادی همه تهی را به کناری می راند، گذر به عمل را بیشتر به عنوان یک چاره موقت نشان می دهد، به عنوان یک ابزار پیشگیرانه مایوسانه که هدفش به تعلیق درآوردن جهان اسفل خیالین فانتزی هاست. انگار که پیام او (کیدمن) این است: بیا در اسرع وقت سکس کنیم برای اینکه تخیل های در حال غلیان را خفه کنیم، قبل از آنکه آنها دوباره ما را از پا درآورند. کنایه لکان در مورد بیدارشدن به درون واقعیت به عنوان یک فرار از امر واقعی که در رویا ظاهر شده است، بیش از هر چیز دیگر شایسته خود عمل جنسی است: ما پیرامون سکس کردن خواب نمی بینیم زمانی که ناتوان از انجام آن هستیم بلکه سکس می کنیم برای آنکه فرار کنیم از، و خفه کنیم فزونی رویایی را که در غیر اینصورت ما را از پا درخواهدآورد.

{jcomments on}

دوره های پیشین