روانتحلیلگری و علم
نویسنده: مهدی چمی کارپور
بارها انتقادی از سوی صاحب نظران و پژوهشگران در برخی رویکردهای روانشناختی بویژه رویکرد رفتاری بر روانتحلیلگری وارد آمده است، پیرامون اینکه بسیاری فرضیات تئوری روانتحلیلگری قابلیت بررسی علمی ندارند. این انتقاد تا اندازهای بر سنت روانتحلیلگری وارد است. در اینجا بحث بر سر درستی یا نادرستی این انتقاد نیست، بلکه بحث بر سر معنای ضمنی این نقد است. آیا این گفته بدین معناست که فرضیات روانتحلیلگری فاقد اعتبار است؟ آیا هرآنچه که غیرعلمی است، نامعتبر است؟
بسیاری فرضیات روانتحلیلگری علمی نیست، بدین معنا که مبتنی بر آزمایشها و مشاهدات کاملا کنترل شده، عینی و تکرارپذیر نیست. روانتحلیلگری در مسیر شناخت حقایق، شیوه خاص خود را داراست و نباید فراموش کنیم که علم، تنها یک شیوه پیشنهادی برای شناخت واقعیت است که از قضا ما در عصر تسلط این شیوه زندگی می کنیم، و خود برآمده از فلسفه است، فلسفه ای که یقینا علمی نیست. فروید در پایه گذاری مکتب روانتحلیلگری از درون نگری و ذهن گرایی محض فاصله می گیرد، اما تن به تجربه گرایی و عینیت گرایی محض نیز نمی دهد. روانتحلیلگری حقیقت پویایی های درون روانی انسان را از خلال تمامی فرآورده های ذهن انسان جستجو می کند؛ خواه این فرآورده ها و مطالعه آنها مرتبط با حوزه های گوناگون علمی (روانشناسی علمی، زیست شناسی، مردم شناسی، فیزیک) باشد، خواه فلسفی، مذهبی، ادبی (شعر، رمان، افسانه)، مربوط به سایر حوزه های هنر (مانند نقاشی و مجسمه سازی) باشد و خواه مربوط به پدیده های عادی زندگی روزمره و حتی در ژرفای رویاهای شبانه. روانتحلیلگری برای همه حوزه های دانش و هنر به یک اندازه ارزش قائل است. از طرفی دیگر، پیکان تحلیل در این مکتب به سوی واقعیت های عینی الزاما تکرارپذیر نیست. دنیایی که روانتحلیلگر در آن دست به تحلیل می زند، دنیای تخیلات و فراتر از آن، ساحت نمادین ذهن بشر است. لذا مواد مورد مطالعه روانتحلیلگری از جنسی نیست که الزاما در چارچوب علم بگنجد. ژاک لکان تمایز خوبی را میان علم و روانتحلیلگری ایجاد می کند آنجاکه روانشناسی تجربی و در مجموع، علم تجربی را محدود در بعد تصوری ذهن قلمداد می نماید، درحالیکه نقطه تمرکز اصلی روانتحلیلگری از نظر او بر بعد نمادین ذهن است.
اگرچه در مقام مقایسه، شیوه تحلیل در مکتب روانتحلیلگری بیش از آنکه به درون نگری و ذهنیت گرایی شباهت داشته باشد، شبیه روشهای علمی است. علم نیز در یک تحلیل نهایی همواره دست به انتزاع می زند. به عنوان مثال، پس از انجام پاره ای مشاهدات کنترل شده عینی و تکرارپذیر به این قاعده میرسیم که آب در دمای 100 درجه سانتیگراد می جوشد. آیا به یقین می توان گفت که این آزمایش در هر و هر نقطه ای که صورت گیرد، الزاما به همین نتیجه خواهد رسید؟ مدتها قانون F=ma (قانون دوم نیوتن؛ با افزایش نیروی وارد بر جسم، شتاب جسم نیز به همان نسبت افزایش می یابد) به عنوان یکی از سه قانون بنیادین نیوتن در فیزیک کلاسیک حکمفرما بود و هنوز نیز تا حد زیادی هست. اما بعدها آلبرت اینشتین نشان داد که حداقل در سرعتهایی معادل سرعت نور و بالاتر این قاعده نمی تواند برقرار باشد، زیرا آنجا دیگر اثری از ماده نخواهد بود که افزایش شتاب معنایی داشته باشد. نقطه ای که در آن ماده به انرژی بدل خواهد شد (قانون معروف E=mc2؛ قانونی که بنیان دست یابی بشر به انرژی هسته ای را فراهم آورد).در واقع ما در علم تجربی نیز پس از انجام تعدادی مشاهدات عینی تکرارشونده دست به استدلال، نتیجه گیری و انتزاع ذهنی می زنیم و این نتایج ذهنی نهایی همواره و در هر علمی به روی عدم قطعیت باز هستند. تحلیل کننده (روانکاو یا درمانگر تحلیلی) نیز در فرآیند تحلیل، بر اساس الگوها و مولفه های تکرارشونده در کلام و تظاهرات رفتاری/هیجانی تحلیل شونده است که در نهایت دست به انتزاع می زند و سازهای ذهنی و انتزاعی را در قالب یک تفسیر برای تبیین و درک یک فرآیند روانی ارائه می دهد. گاهی نیز تکرارهای عینی مورد تحلیل، تکرار فرآیندهایی است که یا از خلال مطالعات دقیق مردم شناسی (به عنوان مثال، مطالعه آداب و رسوم و عقاید اقوام بدوی) و یا در آثار هنری (شعر، رمان، نقاشی، مجسمه) به جامانده از بشر در ادوار تاریخی مختلف مشاهده میگردند. در واقع می توان گفت که روانتحلیلگری نیز مانند علم شیوهای برآمده از فلسفه برای شناخت است، لکن تنها برای شناخت یک چیز: حیات روانی انسان
در نهایت می بایست به این نکته نیز توجه داشته باشیم که اگر هرآنچه را که علمی نیست، نامعتبر قلمداد کنیم، پس می بایست فلسفه و هنر را نیز فاقد اعتبار بدانیم، چون علمی نیستند. این درحالی است که علم خود برآمده از فلسفه است و ارزش و جایگاه رفیع فلسفه و هنر بر بشر مدرن علم محور نیز پوشیده نیست.
{jcomments on}